Blank

مزه ی دارو تلخ است، ولی بیمار به آن نیاز دارد. گاهی زندگی با آن آجری که به سرتان می‌زند، شما را سر عقل می آورد.

مزه ی دارو تلخ است، ولی بیمار به آن نیاز دارد. گاهی زندگی با آن آجری که به سرتان می‌زند، شما را سر عقل می آورد.


۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۰:۳۸۰۷
بهمن

بعضی وقت ها دوست دارم برای مدتی نباشم، طوری نباشم که هیچ کس حتی نگرانم نشود، هیچ کس دلش برایم تنگ نشود.هیچ اثری از من روی زمین، در خاطره ای میان سلول های مغز و قلب کسی یا در فضای مجازی نباشد؛ یک چیزی شبیه خواب زمستانی یا حتی طولانی تر، شبیه خواب اصحاب کهف.
این رویا یا آرزو وقتی برایم پیش می آید که  خسته ام، خسته از همه چیز،از همه کس. دوست دارم از تمام لباس هایی که دیگران بر تنم کرده اند بیرون بیایم و بروم  گوشه ای بنشینم و به هیچ چیز نپردازم.برای مدتی هیچ شناسنامه یا اکانتی به نام من وجود نداشته باشد؛ نیستی مطلق.

 

" لا تستخدم غیابک، وسیلة لتجبرهم للسؤال عنک!

فللغیاب کبریاء!

من لا یُقدِّر حضورک، لن یشغله غیابک

سعی نکن با «نبودنت» آنها را مجبور کنی که از تو سراغی بگیرند!
نبودن، شکوه خاص خود را دارد!
آنکه قدر بودنت را نداند،  نبودنت ذهنش را درگیر نمی‌کند! "

أسماء علیان

مهدی علیکی
۱۳:۴۳۰۵
بهمن

 

اگر دائما داریم توی موقعیت های مشابه ، مکررا سیلی می خوریم و درد و رنجمان افتاده روی دور تکرار یعنی کاری که باید می کردیم را هنوز نکرده ایم ، اصلاحی که باید انجام می دادیم را انجام نداده ایم ، یعنی دردی که باید درمان می کردیم را هنوز علاج نکرده ایم .   

برای من Resistance  بو و طعم آن لحظه ای از زندگی ام را زنده می کند که در اوج ناامیدی بودم .همان زمانی که یک سیلی محکم از دنیا خوردم .با یک تماس تلفنی 20 ثانیه ای تمام کاشی های راهرو دانشکده زیر پام خالی شد، هوای سینه ام یخ زد و دیگر توی دالان های تو در توی ریه ام نه بالا رفت و نه پائین . برای مدتی شوکه بودم . اما همان سیلی کار خودش را کرد . انگار مرا به درون خودم پرت کرد تا از لابلای گل و لای  درونی ام چیزهای با ارزشی را پیدا کنم و بیابم . من هنوز به دنبال آن چیزهای باارزش هستم و آن ها را نیافته ام اما حالا از زمین بلند شده ام و در حال  قدم برداشتن هستم .

انگار گاهی یک سیلی محکم برای بیدار شدن لازم است ، برای به خود آمدن ، برای خروج از توهم . سیلی ها ماموریت دارند که ما را به هوش بیاورند ، تا راه های نرفته مان را برویم و خودمان را پیدا کنیم ، برای اینکه حرف های نزده مان را بزنیم ، برای اینکه حق لگدمال شده مان را پس بگیریم . و همینطور سیلی هایی که یک ملت می خورند از این قاعده مستثنی نیست .

شما هم Resistance  را ببینید ، شاید تقلایی که برای سرکشیدن جرعه جرعه ی زندگی توی این فیلم موج می زند ، برای شما هم خواستنی و کارگشا باشد .     

 

 

 

مهدی علیکی
۱۸:۱۸۰۴
بهمن

آدم یک جایی ، یک روزی از همه یا یکی از " چه می شود ؟ " ها خسته می شود ، می برد ، از نفس می افتد و می رسد به " کی تمام می شود ؟" ، اینکه این حالت یا واقعه خوب است یا بد ، نمی دانم ؟! این پرسش همانقدر که بی جواب است، همانقدر هم مهم است ، نه جوابش بلکه پشت پرده ی این سئوال .  اصلا مگر قرار است که این سئوال جوابی داشته باشد ؟!   این دنیا ، دنیای "خیال راحتی " نیست ، جایی ست که پایان خیلی از قصه ها باز می ماند ، و اگر پایانی هم باشد ، آغاز ماجرای بعدی است ،  اما قطعا " کی تمام می شود ؟!" نشانه ای برای قدم گذاشتن روی موجودی سازگار با ما به نام امید است .

گفتم امید ! امید موجودی یا شاید انگلی است که می تواند در نهان ترین یاخته های انسان به عنوان یک فلور میکروبی نرمال _ مخصوصا در قلب او _ زندگی کند ، می تواند در سخت ترین شرایط خودش را حفظ کند . اما شرایطی هم هست که اگر امید مبدل به ناامیدی نشود ، خوره وار می افتد به جان آدم ، از قلب شروع می کند و با خون پمپاژ می شود به همه ی تن و به همه جا دستبرد می زند . همانطور که آدم می تواند از ناامیدی به نابودی برسد ، از امید اضافی هم می تواند ، حتی سخت تر و سریع تر ، حتی آگاهانه تر.

یک امید هایی هست که محل رجوع شان اتفاقی در گذشته است ، که خوشایند ما نبوده ولی هنوز امید داریم که آن اتفاق خواستنی رخ بدهد ، این امید ها زهرند ، سرطانند ، جانسوزند و خورنده .  اما امید های خوب ، محل رجوع شان حال است ، اکنون است و نه گذشته . این ها سازنده اند و مفید ،  آدم با هر چه که دارد و می تواند ، می سازد و زندگی می کند و پیش می رود .

مهدی علیکی