Blank

مزه ی دارو تلخ است، ولی بیمار به آن نیاز دارد. گاهی زندگی با آن آجری که به سرتان می‌زند، شما را سر عقل می آورد.

مزه ی دارو تلخ است، ولی بیمار به آن نیاز دارد. گاهی زندگی با آن آجری که به سرتان می‌زند، شما را سر عقل می آورد.


۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۸:۴۶۱۸
تیر

¶                دختر بچه                                                                                                                                                                   بعد از یک ساعتی که قصه ی کلاس مان به سر رسید به سمت کافه ی بیمارستان قائم حرکت کردم. فنجان قهوه ای سفارش دادم و پای درس زنان و زایمان نشستم. بعد از چند دقیقه و صفحه، از پشت این نرده های چوبی چشمم به جمال این دختر بچه روشن شد. چشم و قلبم دوخته شده بود به او، حرکاتش و عروسکش. غرق دنیایی بود که من از آن هیچ خبری نداشتم، دنیایی در ناکجایِ ناگاه. بعد از چند دقیقه ای به من نزدیک شد و چشم در چشم شدیم. لبخند روی لبم آمد اما او فقط چند ثانیه ای زل زد به من، و بعد دوید سمت جایی که مادرش بود. مادرش را ندیدم، از پشت اینجایی که من بودم دیده نمی شد. در حال خواندن درس بودم که دیدمش و از همان دم، بین او و لغات کتاب در رفت و آمد بودم. دستانم نیز دائما به سمت گوشیم می رفت و برمیگشت. نمی دانستم عکس بگیرم یا نه؟! آخر اجازه نداشتم، و از همه مهم تر مادرش هم در جلوی دیدم نبود که بخواهم اجازه ای از او بگیرم.

مهدی علیکی
۱۸:۴۴۰۴
تیر

نقش زیبا

¶°°°°°

تابلو های نقاشی رو دیدی!؟
اگه از یه گوشه اش، حتی قشنگ ترین و خوش رنگ ترین نقطه اش، عکس بگیری و نگاش کنی با خودت میگی این چه نقشیه؟! چرا رنگا اینطور قلمبه قلمبه ان؟! و زیبایی‌اش رو درک نمی کنی. 
اما اگه یه قدم از تابلو فاصله بگیری و همه ی اون نقش ها رو کنار هم ببینی، سفید و سبز و زرد و قرمز و سیاه، تازه دوزاری ت میوفته که چقدر زیباست.

ما انسانیم. پر از ضعف و قوت. اگر بخوایم تیکه ای از وجود این موجود رو انکار کنیم، و انسان بودن انسان رو ازش بگیریم دیگه چیزی از این نقش زیبا نمی مونه! نتیجه اش میشه؛ سرکوب و مَن کوب. میشه عقده های درونی که چرک توش جمع میشه و روزی گریبان خود اون فرد و بقیه رو میگیره. نتیجه اش میشه انسانی که با خودش سر جنگ داره. و کسی که با خودش در صلح نباشه، هیچکس از چاقویی که توی دستشه و دائما به خودش باهاش ضربه میزنه و توی روح خودش میچرخونه، در امان نیست.

اما این به معنا نیست که کسی نباید دیگه به دنبال ارتقاء و گسترش درونش باشه. 
ما باید آینه ی هم باشیم؛ آینه هایی که از سر مهر و محبت به هم، برای بازتابش زیبایی، برای اینکه بتونن زیبایی رو در خودشون داشته باشن و بعد اون رو بریزن درون چشمای نظاره گرشون باید خطوط و لکه های هم رو نشون هم بدن. 
بدی هامون و ضعف هامون رو باید بشناسیم، نگاهشون کنیم، بپذیریمشون و اونوقت راهی برای تغییر اون ها پیدا کنیم؛ چخوف میگه وقتی به انسان نشون بدیم چیه، بهتر میشه.


عشق قشنگه چون عاشق و معشوق همدیگه رو با تمام چیزهای درون و برونشون میخوان، همه چیز هایی که دارن و از هم پنهان نمیکنن. وگرنه که هر کسی، هر رهگذری اگر چیز بی نقصی رو ببینه اون رو تحسین می کنه و دوسش داره.
مقام عشق به این دلیله که بزرگه و دوست داشتنی؛ 
 اینکه دو انسان در عین اینکه می دونن انسان بودن به ذاتِ یعنی قوت و ضعف کنار هم، هم رو بخوان و دوست داشته باشن. زیبایی عشق و محبت در اینه. وگرنه که هرکسی تو خونه اش یه بت زیبای سنگی، یه فرشته ی مصنوعی بی عیب و نقص می‌گرفت و به اون عشق می ورزید...

مهدی علیکی
۰۳:۵۹۰۲
تیر

...

گفت: (( هرکی نمی خواد ، جمع کنه بره ...)) این جمله را توی روزهای پر تب و تاب 98 از دهان یک مجری تلویزیونی شنیدم ، همین چند روز پیش هم دوباره نماینده ی مجلسی آن را به گونه ای تکرار کرد.  این جمله و اساسا این نوع نگاه و برخورد،  اتفاقی یا چیزی ازسر بی مبالاتی نیست ؛ توی تاریخ پر فراز و نشیب این مملکت همیشه کسانی بوده اند که این مرز و بوم را میراث شخصی خودشان دانسته اند و سندش را از پیش به نام خویش زده اند ، و برای مردم حقی جز حق پیروی و رعیت بودن قائل نبوده اند. برای اینکه بیشتر و عمیق تر این نوع نگاه را کنکاش کنیم و آن را در خودمان و جامعه ردیابی کنیم به بازخوانی مقاله ای از محمد مختاری با عنوان (( شبان – رمگی)) پرداختیم .

مثلث شبان ، رمه و چوب دستی
محمد مختاری از مفهومی به نام (( شبان – رمگی )) سخن میگوید که براساس این مفهوم بخشی از جامعه در برابر بخشی دیگر، به هر دلیل و علتی ،  ممتاز شمرده می شوند . به بخشی از جامعه  حق مالکیت و امتیاز تعیین سرنوشت خویش و دیگران داده میشود و بخشی از جامعه نیز به صورت تابع تلقی می شود که نیازمند هدایت  و اداره شدن است .
با این دیدگاه انسان در وجه عام خود ، در حکم کودک صغیری ست که به سبب ناتوانی و عدم بلوغ ذهنی ، به قیم نیاز دارد . یا در کلیت اجتماعی خود ، در حکم رمه ای است که بی شبان و چوب دستش ، از هم می پاشد و هرز و هدر می رود . شبان حق راهبری رمه را دارد و رابطه ی این دو براساس و به یاری این چوب دستی برقرار می شود یا برقرار می ماند.

رابطه ای یک سویه
در این ساختار و مفهوم رابطه ی شبان و رمه ، گوینده و شنونده ، حاکم و محکوم ، یک رابطه ی یک سویه است . پس هرگاه کسی از در پرسشگری درآید ، از در تخلف درآمده است. چون راه دیگری نیز برای طرح وجود خود ندارد ، طرد می شود ، و معاند و مخالف نیز به حساب می آید . در واقع چون راه و رسم و نظم موجود را به هم می ریزد ، پس ناگزیر به سمت (( ستیز)) رانده می شود.

ساخت استبدادی ذهن
ساخت استبدادی ذهن، زاییده و زاینده ی ساخت استبدادی جامعه است. مشخصه ی زندگی کسانی ست که در برابر قدرت و بالادست زبونند و نسبت به زیردست ، مستبد و خودسر و خودرای. استبداد ، خصلت رابطه ی (( بالایی ها و پایینی ها )) ست . رابطه ی بالا- پائین  نه تنها در جامعه و نظام مناسبات ، بلکه در اساس ارزش ها و طرح ذهنی و معرفتی افراد نیز برقرار است.
در این نوع ساختار ذهن افراد با گونه ای (( استبداد)) پرورده می شود که گویی جز آن وجه دیگری متصور نیست .به ویژه که این استبداد همواره با حق جابه جا و جایگزین می شود. پس هرکس درون خود شبانی ست که به خود حق می دهد چوب دستش را بر سر رمه ای فرود آورد. باید گفت که چوب دست همیشه روی سر افراد هست و تنها شکل فیزیکی آن مهم نیست. بلکه مهم تر از آن تصویر ذهنی  ای ست که در نهانی ترین لایه های درون (( پیرو و رعیت )) نیز وجود دارد. باید گفت که گاه از این تصویر ذهنی به وجدان نیز تعبیر می شود.

هستی استبداد زده ی ما
باید گفت این خصلت ، هم خصلت افراد است ، و هم خصلت جامعه است. هم در یک واحد کوچک اجتماعی ، ساری و جاری است ، و هم رابطه ی انسان و جهان را نشان می دهد. هم در رابطه ی فرد با فرد برقرار است ، و هم در رابطه ی فرد با گروه یا رابطه ی گروه با گروه. حتی در رابطه ی فرد با درونش نیز متصور است .
در این فضا ، جامعه در هرم قدرتی متجلی شده است که راس آن کل ساخت ، نهادها و تشکیلات قدرت و حاکمیت است ، و قاعده اش کل افراد جامعه را در بر می گیرد که ذرات منفرد ناپیوسته ای هستند و قدرت مستقیما  برآن ها اعمال می شود . راس هرم اساسا برآمد حق حاکمیت عمومی انسان ها نیست بلکه به علل و طرق مختلف، تجسم یک قدرت جدا از همگان می باشد و اساسا ارتباطی با اراده و خواست انسان های عام ندارد ؛ یعنی قدرتی ست که از انسان عام و اراده و بلوغ ذهنی و خواست و آرزو و منافع او نشات نگرفته است بلکه فقط یک رابطه ی یکسویی بالا به پائین برقرار است.

ابتلای قدرت
هر کس در هر موقعیتی ، و به اعتباری ، خود راس هرم کوچکتری به حساب می آید که در هرم های بزرگتری محاط است؛ همه به ابتلای قدرت مبتلایند . رابطه ی انسان ها باهم ، نه رابطه ی برابر ، بلکه رابطه ی بالا و پائین ، رئیس و مرئوس ، سلطان و رعیت ، رهبر و پیرو ، یا همان شبان و رمه است . خواه این شبان – رمگی درون یک خانواده باشد ، خواه در یک محله یا روستا و صنف و گروه و طبقه و شهر و کشور، و خواه در یک مذهب و طریقت و فرقه و جنبش و مدرسه و خانقاه؛ که اصل در این نوع رابطه ، برقراری قداست آن بالایی ست .

فضیلت و رذیلت
نکته ی جالب توجه این است که هر فضیلت و رذیلتی ناخوداگاه در کل دستگاه ارزشی این نظام بالایی – پایینی سنجیده می شود ؛ به عبارتی هر عمل ، سنت ، عادت ، روش و خواسته ای که این نظم موجود شبان-رمگی را حفظ و تقویت کند نوعی فضیلت محسوب می شود و هرآنچه که کوچکترین لرزه ای به این نظم وارد کند جزو رذیلت ها به شمار خواهد رفت.
بیایید سری به گوشه هایی از ادبیات پارسی بزنیم تا سرنخ هایی  از این رابطه ی شبان-رمگی دیرینه را بیابیم ؛
نمونه ی اول بخشی از تاریخ مسعودی نوشته ی ابوافضل بیهقی می باشد: (( جهان بر سلاطین گردد، و هرکسی را که برکشیدند، برکشیدند. و نرسد کسی را که گوید چرا چنین است . وملوک هرچه خواهند گویند، و با ایشان حجت گفتن روی ندارد. زیرا قوت پادشاهان را  خدای بزرگ عطا کرده ، و بر خلق  زمین واجب کرده که بدان قوه بباید گروید .))
در نمونه ی دوم باید  سری به کلیله و دمنه ی ابوالمعالی نصرالله منشی بزنیم : (( ملک تالی دین است. وهرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر ، در بزرگداشت جانب ملوک و تعظیم فرمان های پادشاهان مبالغت زیادت واجب شمرد، و هوا و طاعت و اخلاص و مناصحت ایشان را از ارکان دین پندارد. ))
و اما نمونه ی سوم را از نصیحه الملوک امام محمد بن محمد غزالی طوسی آورده ایم : (( سلطان سایه ی هیبت خدای است بر روی زمین . یعنی که بزرگ و برگماشته ی خدای است بر خلق خویش . پس بباید دانست که کسی را که او پادشاهی و فر ایزدی داد، دوست باید داشتن. و پادشاهان را متابع باید بودن و با ملوک  منازعت نشاید کردن ، و دشمن نباید داشتن.))

در آخر
در این نوع جامعه به ازای ارزش و حق هر فرد ، ارزش و حق فرد دیگر نادیده گرفته میشود ، یا که از میان می رود . همیشه در گوشه ای از جامعه ، مرجعی و ریش سپیدی و رئیسی و شاه و شاه چه ای و قدرتمندی و ارباب و مقتدا و مرادی هست که هم بر سنت و آیین شبان – رمگی تاکید می ورزد ، و هم فردیت دیگران را به ازای  حفظ فردیت خویش ، دستخوش نفوذ و فشار و تاثیر عوامل و  اجزای گوناگون این نظام سلسله مراتبی میکند.
برای کنکاش و آشنایی بیشتر با این مفهوم می توانید به مقاله ی شبان  -رمگی و حاکمیت ملی در کتاب تمرین مدارا اثر محمد مختاری مراجعه کنید.

مهدی علیکی